![]() |
![]() |
دلم برای دلم میسوزد و گریه به حالم اشک میریزد- دیگر حقوق بشر کفایت نمیکند - مردم در حال پرداخت اقساط جسمشان هستند . همه می خواهند غنی سازی پرستش از سر گرفته شود.- می دانید! انسان تنها پرنده ای است که می تواند در ابدیت تخم گذاری کند . انسان تنها دونده ای است که در ماراتن تکامل به خط پایان ابدیت می رسد -انسان حوضچه ای است که در آن ماهیان خدا شناورند- انسان آکواریوم کوچک کائنات است - انسان اصالتا در آبادی پیامبران به دنیا آمده است - همه با هم همشهری فطرت هستیم - انسانها جانورانی از جنس درخت هستند . آدم از نوع گل است و حوا از دل . به همین خاطر هیچکس نمیتواند قلبش را مچاله کند و دور بیندازد- همه احساسات خود را رنگ می کنند و در ویترین تکلمشان می گذارند- همه زیر ابروی عشقشان را میگیرند-همه از خیابیان نفسانیت خود خرید می کنند ----
هیچ تابلویی قابلیت نمایش کوچ پروانه ها را ندارد . بوفالوهای آمریکایی در حال شخم زدن جاده ابریشم هستند . شیخ نشینهای خلیج به خوردن پپسی کولا معتاد شده اند - اگر نوبتی هم باشد نوبت نیلوفرهای مرداب است - کسی احوالپرسی مرا تحویل نمیگیرد. میخواهم برایتان از دوئل غورباقه ها در مرداب خاور میانه بگویم . می خواهم از خانه بدوشی پروانه ها در کوچه باغهای زیتون بگویم . می خواهم از مراسم خرماپزان در خورستان تشنگی بگویم. می خواهم از یکه تازی وبا در کوچه های بی کسی بگویم- دوست دارم از سرخی خون از ما بهتران بگویم - دوست دارم از دردها بگویم تا بدانیدم که بی دردی خود دردیست طاقت فرسا - ای کاش می شد از زندگی کناره گرفت . استعفا داد - ای کاش می شد.......... ای کاش میشد عمر مفید چهره ها را تخمین زد.
جنون گاوی هنوز ر یشه کن نشده. طاعون مرغی در میان جوانان بیداد میکند -چند وقت است که مرغها هم طاعون جوانی گرفته اند و هر روز تلفات میدهند-
اگر دقت کنی معماری عالم دایره است - نیمدایره انسان از تولد آغاز و به مرگ خاتمه پیدا میکند - خطی که از مرکز عالم شروع شده نیمدایره انسان را به دوقسمت دنیا و آخرت تقسیم میکند . همان خط و همان تقسیم در مورد جهان نیز صادق است- این هندسه حقیقت است-باید این علم را خوب بیاموزی- زندگی یک تجربه شیرین است به شرط آنکه روحت اجاره تن ندهد .زندگی معصوم است مثا یاسهای وحشی روی دیوار . زندگی بوی نیلوفرهای مرداب را میدهد .زندگی همیشه آنلاین است و به به آفهای ما جواب میدهد - زندگی ایمیلهای هیچکس را بدون جواب نمیگذارد - زندگی احساس تو را با لبخند پروانه ها جواب میدهد- زندگی نسخه ابدیت است- زندگی تنفس با اعمال شاقه نیست به شرط آنکه با ماموران جاده ابریشم همکاری کنی - باید مرتب مسوال نیایش زد - باید پشت سر هم به ابدیت نگاه کرد و آه کشید .باید به دهکده خویشتن باز گشت- باید به اصالت خود پناهنده شد . باید به وجدان تعظیم کرد- باید خودت را دوباره تحویل بگیری- باید با (من) قطع رابط کنی و از تحریمهای اهریمن نترسی .
حالا وضع فرق وا کرده - هه در بورس سیب زمینی شرکت میکنند و همه میخواهند بروند کله پاچه فروشی و زبان یاد بگیرند . همه دوست دارند از نردبام همسایه بالا بروند - من دریچه دلم گرفته - دیگر برای بازی به کوچه نمیروم - دیگر ......... راستی! فامیل کدام شخصیت ملکوتی هستی برای ما هم یک بلیط معرفت بگیر - از جبرئیل خواهش کن برای ما وقت ملاقاتی با خدا دست و پا کند - توی وزارت آموزش مستی اگر آشنا داری سهمیه خون جگر ما یادت نرود -در ضمن خط ارتباط مستقیم عرش خراب شده -سفارشمان را بکن -ما باید روزی یک ساعت محاسبه صداقت داشته باشیم - مواظب باشیم در باران الهی سر نخوریم- باید فرمولهای عبودیت را فرا گرفت - باید مدام خود را از گردهای زمین تکاند -زیمن توپ فوتبال آسمان است- ما شوت شده ایم به سمت ابدیت - تماشاگران عدم دارند برای خاموشی ما هورا میکشند - الان تمام اعمال ما در سیستم مدار بسته کائنات ضبط می شود و فرشتگان منکرات نوار ویدئویی گناهان ما را نگاه میکنند .
باید خون جگر را با نی غربت نوش جان کرد - باید در نی غربت غرق شد - کله پاچه ابدیت را باید در دیزی رحمت درست کرد . باید به جمهوری فدرال غربت پناهنده شوی - اگر استطاعت لبخند داری باید به حج آیینه ها بروی - حالا که روشن شدی بیا یک دیزی آبگوشت عرفان بزنیم - با یک لیوان خون جگر چطوری؟
من از این ته مانده های عشق بدم می آید- از این توله سگهایی که نوار داریوش کبیر گوش میگیرند - از این زباله دانهایی که پر شده از نوار مهستی - از این بچه مزلفهای که با آدیداس از روی سجاده ها رد می شوند و .............
چرا مردم روی سر این لاش خورها نمیریزند ؟ چرا مردم دیگر شعار مرگ بر بی کتابی سر نمیدهند ؟ وقتی از کوچه های صفائیه عبور می کنم احساس بد جنسیت به سراغم می آید . این بوتیکها بوی خوک میدهند - در این خیابانها شبی صد آرزو دست به گدایی میزند . خیابانهای صفائیه ای بن بست نفسانیت هستند که صفا در آنها یافت نمی شود . اصلا کلمات دچار بحران هویت شده اند . دیگر هیچ مفهومی احساس امنیت نمیکند . روح آدم به زور از وسط تن عبور میکند . آدم نیش شهوتش باز می شود .آدم به دست و پای جسم میافتد . آدم لباسهای ایمانش لکه دار و چرکین می شود .آدمها بوی باغ وحش میگیرند - هیچ شیعه ای در صفائیه قدم نمیگذارد . کاسبهای دورشهر جنسهای شیخ نشینها را آب میکنند - همه برای دختران دم بخت خود مرد اجاره میکنند . تا کی باید برای یک آپارتمان هفتاد متری هکتار هکتار ایمان ضرر بدهبم؟ ادکلنهای هاوایی بوی گند آب میدهد . دیگر نمیشود به خویشن اعتماد کرد - باید افسارها را محکم بست - وای بر روزی که آئینه ها توریه کنند و دروغ تحویلمان دهند . وای بر روزی که ملائکه تحریممان کنند .
حالا که برایت تاریکی روشن شد و ابهام در وا کرد سالروز عزایت را جشن بگیر . این خون ابرهاست که از ناودان آسمان میریزد . دیگر ناله ها حرمتی ندارند . شیونها هم مسخره می شوند . کسی برای تو اهمیتی قائل نیست - فقط تو مانده ای با خودت - لبخندها همه تو خالی شده و بیشتر شبیه پوزخند است - زمانی چشمها نقش آئینه ها را بازی میکردند و چقدر خوب از پس این نقش بر می آمدند - ولی دیرزمانیست حتی به آئینه ها هم نمیشود اعتماد کرد . زمانی آئینه ها همه اصلاح طلب بودند ولی کم کم دستشان رو شد و به فساد رو آوردند . فساد آئینه ها را به آئینه های مقعر و محدب تبدیل کرد و دیگر کمتر آئینه را می توان یافت که با تو روراست باشد .... قلب من! حوصله ام از این خدایان سر رفته است- بیا یک لیوان خون جگر بزنیم - خیلی شبیه مرگ شده ام - چیزی شبیه جنون گاوی به جان مغزم افتاده و در حال دریدن اوست . دیگر قلبم صدای ( تا شقایق هست زندگی باید کرد) را نمی شنود . تصاویر پاییز دیگر به چشمانم نمینشیند . اخیرا ناچارم برای دیدن آفتاب گردان هم عینک دودی بزنم - خیلی زلفهای دلم پریشان است . خدا بیامرزد پدر رو مادر بی خیالی را - نمیدانم اگر او نبود چطور می توانستم فلج اطفال مغزم را ریشه کن کنم ؟ دیشب زمین قلبم بوی زلزله گرفت - زلزله ای از جنس بم - طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر می انداخت .شیشه ها برای جشن ویرانی بشکن میزدند . خاک از خوشحالی قیامت در پوسته زمین نمیگنجید . من در ایوان خانه منتظر اسرافیل بودم . می خواستم منظره شام آخر را نگاه کنم .می خواستم کمی با حوادث تاریخ گپ بزنم . باد چنان غرید که دل روزنامه ها لرزید - در درون پدیده ها گرد و غبار راه افتاده بود - اتمها از یکدیگر حلالیت می طلبیدند .مولکولها به جبهه ویرانی اعزام میشدند - بعد از سالها ستون خانه ما دلش میخواست بنشیند و دودی هوا کند . دیوارهای عصبی به پنجره های بی چشم و رو فحش میدادند - آخر پنجره ها دودره باز از آب درآمدند - شاید برای همین است که می گویند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است- باید رد پای آهوان وحشی را گرفت و گریخت . دیگر نباید لحظه ای درنگ رد . سگهای حیوانیات به پارس کردن عادت دارند- بد دور و زمانه ای شده . باید گرگ باشی تا گوسفند تلقی نگردی . اگر چادر به سر نکنی باید هجوم چشمها را تحمل کنی -چشمهای بی چشم و رو در خیابانها بیداد میکنند . باید کمی تحمل خودت را محک بزنی - اگر تحملت نیاز به بالانس دارد زودتر اقدام کن . طاقهای تحملت را کمی محکمتر بگیر تا بر سر قلبت آوار نشود- قلبت را در جمجمه مغزت پنان کن تا دچار حمله هوسها نشود - اگر عاشق بشوی همه به قلب خونینت قسم یاد میکنند .همه به زبان سرخت سوگند میخورند- عشق هم نوعی جنون گاویست . خداوند عاشقان را با فراق مجازات میکند - فراق سرطان مزمنیست که با تشنج جستجو همراهست - فراق زندگی مالیخولیایی است با اعمال شاقه - فراق نوه مادری عشق است و عشق هم دایه ایست که بیگانگی مرا شیر داد . فراق بازی محبوب همه دیوانه ها ست . خیلیها قوانین این بازی را نمیدانند . فراق نوعی تب زرد است که پروانه ها ناقل آن هستند . فراق طاعونیست که انسانها را وسوسه میکند به دچار شدن . فراق سربالایی عشق است - این قدر از فراق گفتم حالم از عشق بد شد - دلم از عشق پیچید - زیبایی پیچک انحراف عشق است - زیبایی نمای ظاهری عشق است که با خالهای چرکین تزئین شده و چقدر این نما به عشق می آید . زیبایی خون پلنگ را سرمه چشم آهوان میکند - زیبایی ما را میبرد لب پرتگاههایی که جنون آب دهانش را قورت میدهد . زیبایی ..........
عارف ها به زیبائیها اعتماد ندارند و عشق را درمان میدانند نه درد- عارف نباید حتی به یک مارمولک تهمت بی خاصیتی بزند - هیچ غورباقه ای هم بی فلسفه خوابش نمیبرد- همه برگ مامورین معیشت دارند - همه در کارگاه آفرینش چک شده اند . همه باید زمانی گواهینامه عاشقی بگیرند و آئین نامه عشق را از بر باشند - بعضی وقتها حالم از کلمه عشق بهم میخورد - عشق دچار بحران هویت شده - عشق در کوچه های انسانیت گم شده - عشق ............
من یک دوره گرد آزادم.من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه رو و اصلاح طلب هستم. آواز من باستانی است . من زرتشت وار به دنیا نگاه میکنم. حتی اگر روزی به آلمان برم در برلن شرقی اطاق کرایه خواهم کرد - من به راحتی با تابلوها دوست می شوم .من به سادگی از درختان مینیاتوری بالا می روم .برای من نفوذ در قلب خنجر آسان است .دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی مرگم میدهم .زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است .زندگی یک نوع سر در گمی ماوراء الطبیعی است . زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند .
من از زندگی متنفرم . زندگی بی رحم است .زندگی منتظر است تا ما یک ماه اجاره زیست نپردازیم تا جول و پلاس تنفسمان را توی کوچه خداحافظی بریزد . زندگی هر شب دم گوش مرگ چیزی پچ پچ می کند . سر ما را به خوابیدن گرم میکنند تا برای محل حادثه نامه بنویسند .
کسی که بین مرگ و زندگی تبعیض قائل می شود تکامل را دست کم گرفته است.دیگر کلمات معانی خود را گم کرده اند و معانی ها جابه جا شده اند. مثلا زندگی یعنی مرگ و ما ساده لوحانه به مرگ می گوییم پایان همه چیز .( واین شروعی برای پایان نیست یا پایانی برای شروع)
بر اساس آخرین تحقیقات تأملی حس آدمی می تواند به اندازه میلیاردها سال نوری تاریک شود . یعنی شما در حالی که روی مبل ناراحتی خود لم داده اید می توانید از دریایی تشویش و اقیانوسی اظطراب عبور کنید و به عشقهای دروغین ............ دیشب آنقدر قلبت تند زد که داشتی به خط پایان عشق می رسیدی-نبضت را محاسبه کن !اینقدر ظریف نباش .پروانه ها بلندت میکنند . آنوقت سرغ سرمه را از کدام آئینه بگیریم که به لهجه چشم آهوان آشنا باشد؟ چرا اینقدر اصلاح طلبی ؟ چرا کمی اصول گرایی چاشنی خنده هایت نمیکنی؟ چرا از نفرین چکاوکها نمی ترسی ؟ نمی ترسی شقایقها اعتصاب غذا کنند؟ از غربت نیلوفرهای مرداب درس عبرت نگرفته ای؟ چرا قلبت را گوشه طاقچه کوک نمیکنی؟ چرا با صدای زنگ قلبت از خواب غفلت بیداری نمی شوی؟ این بی خیالی برای جمجمه ات ضرر دارد - با این اوضاع و احوال نمیتوانی فلج اطفال دلت را ریشه کن کنی - جنون گاوی در میان گله های خیالت بیداد میکند . زمانی فرا میرسد که سرماخوردگی همچون طاعون سیاه از پای درت آورد .
هر وقت دلت تنگ شد غروب را خاموش کن و فیلم تکراری طلوع خورشید را نگاه کن - فیلمی تکراری که صحنه صحنه آن را از حفظی . هر وقت گلوی آوازت تورم کرد کپسول سه تار بزن . هر وقت به دعا احتیاح داشتی سحر را بیدار کن .می توانی به شاخه های روح خودت تاب ببندی و جسمت را به بازی بگیری - در قفس غرور خودت ببرهای سیاه تجرد را زندانی کن .مواظب ترانه های ایلیاتی باش -سری به صفائیه بزن و فلکه دورشهر رادیوی عشق را خاموش کن - در راه جمکران موسیقی انتظار را بنواز و چشمانت را از غبار چراگاهها دور نگاه دار - ای کاش میشد کمی بی تفاوت تر بود .
دریانورد خستـــــــــــــــــــــــــــــــــــه
![]() |
![]() |