سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد ، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود ، سپس این آیه را خواند « و مى‏خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده‏اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم . » [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----8047---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----0-----
سنگ تراشه های دل

 

نویسنده: دریانورد جوان(رضا وفادار)
سه شنبه 85/1/29 ساعت 10:0 عصر

من از این ته مانده های عشق بدم می آید- از این توله سگهایی که نوار داریوش کبیر گوش میگیرند - از این زباله دانهایی که پر شده از نوار مهستی - از این بچه مزلفهای که با آدیداس از روی سجاده ها رد می شوند و .............

چرا مردم روی سر این لاش خورها نمیریزند ؟ چرا مردم دیگر شعار مرگ بر بی کتابی سر نمیدهند ؟ وقتی از کوچه های صفائیه عبور می کنم احساس بد جنسیت به سراغم می آید . این بوتیکها بوی خوک میدهند - در این خیابانها شبی صد آرزو دست به گدایی میزند . خیابانهای صفائیه ای بن بست نفسانیت هستند که صفا در آنها یافت نمی شود . اصلا کلمات دچار بحران هویت شده اند . دیگر هیچ مفهومی احساس امنیت نمیکند . روح آدم به زور از وسط تن عبور میکند . آدم نیش شهوتش باز می شود .آدم به دست و پای جسم میافتد . آدم لباسهای ایمانش لکه دار و چرکین می شود .آدمها بوی باغ وحش میگیرند - هیچ شیعه ای در صفائیه قدم نمیگذارد . کاسبهای دورشهر جنسهای شیخ نشینها را آب میکنند - همه برای دختران دم بخت خود مرد اجاره میکنند . تا کی باید برای یک آپارتمان هفتاد متری هکتار هکتار ایمان ضرر بدهبم؟ ادکلنهای هاوایی بوی گند آب میدهد . دیگر نمیشود به خویشن اعتماد کرد - باید افسارها را محکم بست - وای بر روزی که آئینه ها توریه کنند و دروغ تحویلمان دهند . وای بر روزی که ملائکه تحریممان کنند .

حالا که برایت تاریکی روشن شد و ابهام در وا کرد سالروز عزایت را جشن بگیر . این خون ابرهاست که از ناودان آسمان میریزد . دیگر ناله ها حرمتی ندارند . شیونها هم مسخره می شوند . کسی برای تو اهمیتی قائل نیست - فقط تو مانده ای با خودت - لبخندها همه تو خالی شده و بیشتر شبیه پوزخند است - زمانی چشمها نقش آئینه ها را بازی میکردند و چقدر خوب از پس این نقش بر می آمدند - ولی دیرزمانیست حتی به آئینه ها هم نمیشود اعتماد کرد . زمانی آئینه ها همه اصلاح طلب بودند ولی کم کم دستشان رو شد و به فساد رو آوردند . فساد آئینه ها را به آئینه های مقعر و محدب تبدیل کرد و دیگر کمتر آئینه را می توان یافت که با تو روراست باشد .... قلب من! حوصله ام از این خدایان سر رفته است- بیا یک لیوان خون جگر بزنیم - خیلی شبیه مرگ شده ام - چیزی شبیه جنون گاوی به جان مغزم افتاده و در حال دریدن اوست . دیگر قلبم صدای ( تا شقایق هست زندگی باید کرد) را نمی شنود . تصاویر پاییز دیگر به چشمانم نمینشیند . اخیرا ناچارم برای دیدن آفتاب گردان هم عینک دودی بزنم - خیلی زلفهای دلم پریشان است . خدا بیامرزد پدر رو مادر بی خیالی را - نمیدانم اگر او نبود چطور می توانستم فلج اطفال مغزم را ریشه کن کنم ؟ دیشب زمین قلبم بوی زلزله گرفت - زلزله ای از جنس بم - طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر می انداخت .شیشه ها برای جشن ویرانی بشکن میزدند . خاک از خوشحالی قیامت در پوسته زمین نمیگنجید . من در ایوان خانه منتظر اسرافیل بودم . می خواستم منظره شام آخر را نگاه کنم .می خواستم کمی با حوادث تاریخ گپ بزنم . باد چنان غرید که دل روزنامه ها لرزید - در درون پدیده ها گرد و غبار راه افتاده بود - اتمها از یکدیگر حلالیت می طلبیدند .مولکولها به جبهه ویرانی اعزام میشدند - بعد از سالها ستون خانه ما دلش میخواست بنشیند و دودی هوا کند . دیوارهای عصبی به پنجره های بی چشم و رو فحش میدادند - آخر پنجره ها دودره باز از آب درآمدند - شاید برای همین است که می گویند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است- باید رد پای آهوان وحشی را گرفت و گریخت . دیگر نباید لحظه ای درنگ رد . سگهای حیوانیات به پارس کردن عادت دارند- بد دور و زمانه ای شده . باید گرگ باشی تا گوسفند تلقی نگردی . اگر چادر به سر نکنی باید هجوم چشمها را تحمل کنی -چشمهای بی چشم و رو در خیابانها بیداد میکنند . باید کمی تحمل خودت را محک بزنی - اگر تحملت نیاز به بالانس دارد زودتر اقدام کن . طاقهای تحملت را کمی محکمتر بگیر تا بر سر قلبت آوار نشود- قلبت را در جمجمه مغزت پنان کن تا دچار حمله هوسها نشود - اگر عاشق بشوی همه به قلب خونینت قسم یاد میکنند .همه به زبان سرخت سوگند میخورند- عشق هم نوعی جنون گاویست . خداوند عاشقان را با فراق مجازات میکند - فراق سرطان مزمنیست که با تشنج جستجو همراهست - فراق زندگی مالیخولیایی است با اعمال شاقه - فراق نوه مادری عشق است و عشق هم دایه ایست که بیگانگی مرا شیر داد . فراق بازی محبوب همه دیوانه ها ست . خیلیها قوانین این بازی را نمیدانند . فراق نوعی تب زرد است که پروانه ها ناقل آن هستند . فراق طاعونیست که انسانها را وسوسه میکند به دچار شدن . فراق سربالایی عشق است - این قدر از فراق گفتم حالم از عشق بد شد - دلم از عشق پیچید - زیبایی پیچک انحراف عشق است - زیبایی نمای ظاهری عشق است که با خالهای چرکین تزئین شده و چقدر این نما به عشق می آید . زیبایی خون پلنگ را سرمه چشم آهوان میکند - زیبایی ما را میبرد لب پرتگاههایی که جنون آب دهانش را قورت میدهد . زیبایی ..........

عارف ها به زیبائیها اعتماد ندارند و عشق را درمان میدانند نه درد- عارف نباید حتی به یک مارمولک تهمت بی خاصیتی بزند - هیچ غورباقه ای هم بی فلسفه خوابش نمیبرد- همه برگ مامورین معیشت دارند - همه در کارگاه آفرینش چک شده اند . همه باید زمانی گواهینامه عاشقی بگیرند و آئین نامه عشق را از بر باشند - بعضی وقتها حالم از کلمه عشق بهم میخورد - عشق دچار بحران هویت شده - عشق در کوچه های انسانیت گم شده - عشق ............


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • درگیریهای فلسفی
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •