سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! من از هرچه با اراده تو مخالفت دارد و یا از محبّت تو به دور است، به سویت توبه می کنم ؛ از آنچه در دلم می گذرد، نگاه های چشمم وگفته های زبانم . [.امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
کل بازدیدها:----8058---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----11-----
سنگ تراشه های دل

 

نویسنده: دریانورد جوان(رضا وفادار)
جمعه 85/2/1 ساعت 3:49 عصر

یکی از آرزوهای دلم این بود که قلبم را تبعید کنم به جزایر  تنهایی تا چند وقت خون جگر با خیال راحت از گلویم پایین رود . همیشه دوست داشتم چشمانم را به مرخصی نیمه شب بفرستم وبا خیال راحت با قلبم درد دل کنم . دوست دارم با دیگران مثل وجدانم رفتار کنم . می خواهم خورده شیشه های مغز زمینگیر شده ام را رد کنم برود. می خواهم وقتی برای خانه تکانی افکارم اختصاص دهم .شاید دوباره نظریات فلسفی خودم را بررسی کردم . دوست دارم ساعت عمرم را جلو بکشم به یک روز قبل از تولد مرگم . برای مرگم جشن تولد بگیرم و به خودم فشار قبر کادو بدهم . شاید با این کار به یاد بدهکاریهای وجودم افتادم . به یاد اقساط عقب افتاده ابدیت.هر روز که از مرگ بیدار می شوم مجبورم کابوس زندگی را تحمل کنم تا برای خودم  آرزوی مرگی آبرومندانه داشته باشم .جشن تولدی با دسته گلهای بزرگ و رمانهای مشکی . نمیدانم چرا نوشته هایم اینقدر بوی مرگ می دهد؟ به نظر من مرگ هم جزئی از زندگیست . جزئی که تمام کلیت زندگی را در بر میگیرد .

ای کاش شمارش معکوس قلبم سر کاری نباشد.ای کاش آمار خودکشی آرزوهایم واقعیت نداشته باشد . ای کاش برای بازی فینال زندگی قلبم وقت اضافه لحاظ شود .دوست دارم وقتی برای تعطیلات به جزایر تنهایی می روم دل کاغذی  خودم را هم ببرم .دوست دارم همیشه با خودم باشم تا دلم برای قلبم تنگ نشود .خوش ندارم قلبم احساس تنهایی کند .پارسال همین موقع بود که قلبم را در اتوبوس جا گذاشتم . تمام شهر را زیر و رو کردم . هر چه بیشتر جستجو کردم بیشتر به غریب بودن دلم پی بردم . نزدیک بود جمجمه ام را تیر باران کنم که بی خیالی قلبم به دادم رسید و باز خدا پدر بی خیالی را بیامرزد.

چند وقت است که شبها با صدای جیر جیرکها به خواب می روم و صبحها با صدای گنجشکها از خواب بیدار می شوم .هر روز برای آرزوهایم دست تکان می دهم و به رویاهایم پوزخند می زننم .به صدای دارکوبها گوش میدهم و برای قاصدکها آرزوی خوشبختی میکنم .هر وقت دلم میگیرد به پارک میروم و به خنده های دیوانه وار بچه های که سرسره بازی میکنند گوش میدهم  و دلم گشاد می شود .دلم را به حال خودش رها کرده ام و قلبم را روی پاهایم خوابانده ام تا کمی رام شود .چشمانم را به یک دوره بی خیالی فرستاده ام تا شاید بی خیال دیدن شوند . خودم را به تحمل زندگی محکوم کرده ام البته چیزی به اتمام دوران محکومیتم باقی نمانده .قصد دارم بعد از تمام شدن دنیا چند وقتی را به ابدیت کوچ کنم . می خواهم حقیت وجود را درک کنم شاید وجود حقیقت را باور کردم . شاید اگر چشمانم را ببندم بیشتر فرق شب و روز را احساس کردم .بعضی وقتها فقط از فرط گرم شدن متوجه وجود خورشید میشویم. فقط هروقت دلمان میگیرد به یاد غربت پروانه ها می افتیم.متاسفانه مردم در حال دویدن به سوی حماقت هستند .شاید هم برای احمق شدن جایزه گذاشته اند. حتی علاقه ها وسلیقه ها هم تحمیل میشوند . شما باید چیزی را دوست داشته باشید که به شما نشان میدهند . باید طوری فکر کنید که آنها میخواهند .

دور و زمانه عوض شده . عرفان و فلسفه را به صورت کنسرو شده از راههای مال رو بر پشت چهار پایان وارد مغزهای یخ زده جامعه میکنند . همان عرفانی که گاوهای هندی نماد قداست آن هستند در اینجا نعره حقیقت سر میدهند و مدام حق حق میکنند . هندوستان امپراطوری مذاهب بر انسانهاست . هندوستان خلاص کردن ماشین اندیشه در سرازیری عرفان بدون سرعت گیر فلسفه است . هندوها نوعی فلسفه را با نوعی عرفان درهم آمیختند و از آن به قداست  و خاصیت جادوئی و شفا بخش پهن گاو پی بردند . از نظر بودا دنیا آنقدر دردناک و تاریک بود که بهترین راه  جنگیدن با آن ،فرار کردن از آن بود لذا حکم به اعدام جنگلها و حبس کوهستانها  کردند .از نظر بعضی  این گاوهای مقدس بودند که به زندگی معنی می بخشیدند . با باز کردن شیر  آنها زندگی جاری میشد  و با بستن گاو آهن به آنها مزرعه حیات شخم می خورد و این نوشته های تمام نشدنی همچنان ادامه دارد ...

انسانها به اندازه چراهای مغزشان از حقیقت سهم بر میدارند .


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • درگیریهای فلسفی
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •